فرمول ساده جلوگیری از سوء تفاهم در ارتباطات خانوادگی و اجتماعی

دیوید برلو نگاه جالبی به موضوع دارد. از دیدگاه او کلمات به تنهایی معنایی ندارند، معنا در درون انسان هاست. مانند این که زن خوشبختی را چیزی می داند و شوهرش معنای دیگری از آن دارد. در چنین وضعی زن با خود می گوید: من که تمام تلاش خودم را برای خوشبخت کردن همسرم انجام می دهم ولی انگار او اصلاً نمی بینید. مرد هم دقیقاً همین ها را با خود می گوید و شکاف میان آن دو ، روز به روز بیشتر می شود.

به گزارش پایگاه خبری بانکداری الکترونیک،از عصرایران در کتاب ارتباط شناسی دکتر محسنیان راد داستان جالبی نوشته شده است. حتماً به خواندنش می ارزد:

« فرض کنید پسری در خانواده ای مسلمان با اعتقادات مذهبی بسیار استوار متولد شود. آنها در نقطه ای در یک شهر پرجمعیت زندگی می کنند و ساکن آپارتمانی کوچک هستند.

هزاران رویداد کوچک و بزرگ، زندگی پسرک را تشکیل می دهد. مثلا وقتی خیلی کوچک بود، یک روز بارانی با مادرش از خیابان عبور می کردند. پسرک در یک لحظه که مادرش مشغول صحبت خودش را به سگ کوچکی رساند. سگ به او نزدیک شد و بدنش کمی به لباس پسرک مالیده شد.

آن روز تمام لباس های او شسته و تطهیر شد. به او توضیح داده شد که سگ حیوان کثیف و نجس است. بعدها پسرک شاهد لولیدن سگ های ولگرد توی کوچه ها و آشغال های شهر بود.

وقتی حدودا دوازده ساله بود، یک روز سگی برادر کوچکش را گاز گرفت. او به شدت گریه می کرد و گفته شد که باید به او آمپول هاری تزریق کنند.

بعدها که بزرگ تر شد، رابطه بین چند بیماری و بزاق سگ را در چند جا مطالعه کرد؛ ضمن آنکه رساله های مذهبی نیز اطلاعاتی در این مورد به او می داد.

اجازه بدهید او را بگذاریم و به سراغ فرد دیگری برویم.

دخترک در خانواده ای کشاورز به دنیا آمد. شغل اصلی پدرش گله داری بود. همیشه حداقل دو سگ، نگهبان گله آنها بودند. وظایف افراد خانواده مراقبت از شرایط مساعد برای زیست گله و ضمنا سگ های نگهبان گله بود.

 برخی روزها که پدرش با اسب از خانه بیرون می رفت اگر دیر می کرد سگ وفادار خانواده، پشت در انتظار مرد خانه را می کشید و وقتی صدای آشنای اسب او را می شنید با هیاهو دیگران را مطلع می کرد و پدر وقتی وارد می شد دستی به سر و روی سگ می کشید.

یادش می آید که یک روز برادر کوچکش توی باطلاقی افتاد و در حالی که او از ترس جیغ می کشید، سگ خانواده خودش را داخل آب انداخت و کودک را نجات داد.

 این دو کودک را که خاطره هایی از دوران کودکی آنها خواندید برای چند سال رها می کنیم. کاری نداریم که چگونه با یکدیگر آشنا شدند و ازدواج کردند. حالا از آن ازدواج چند سال گذشته است. به مکالمه آن دو توجه کنید. (به عمد سخنان هر یک را با شماره ردیف مشخص کرده ایم.)

1- زن: به نظر من باید فکر کرد. اگر این بار هم دزد بیاید معلوم نیست چکار می خواهیم بکنیم.

2- مرد: اون یک دفعه هم، دزد اشتباهی خونه ما را انتخاب کرده بود. ما که چیز پر ارزشی نداریم.

3- زن: به هر حال همین که داریم نتیجه سالها زحمت ماست. اگر نباشد، اگر یک تکه اش کم شود، هزار مشکل به وجود می آید.

4- مرد: میدم چفت و بست بیشتری برای در درست کنند.

5- زن: اگر از روی دیوار آمد چی؟

6- مرد: می توانم روی دیوار هم بدهم نرده بکشند.

7- زن: چطوره یک سگ بیاریم.

8- مرد: سگ بیاوریم! کجا نگهش داریم؟

9- زن: خوب معلومه توی خونه؟

10- مرد: سگ کثیفه

11- زن: خوب می شوییمش

12- مرد: احمق، مگر سگ را می شویند؟

13- زن: خوب بله می شویند. چرا فحش می دی؟

14- مرد: …

15- زن: … »

همه ما کما بیش با چنین مشکل مواجه بوده ایم ؛ البته نه درباره خرید یا عدم خرید سگ بلکه با مشکلی به نام "تبدیل یک مسأله مشترک به یک اختلاف" یا "سوء تفاهم" .
 

فرمول
 

لینک کوتاهلینک کپی شد!
ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

34  −  24  =