کمبود شدید کودک در جهان

افول شدید نرخ باروری ملی ریشه بسیاری از مشکلات ماست و این تازه اول کار است. زنان چینی بیش از 30 سال در معرض قانون بیرحمانه تک فرزندی بوده اند. آنهایی که برای فرزند بیشتر تلاش می کنند مشمول جریمه و سقط اجباری می شوند. خانه هایشان ویران و همسرانشان از کار اخراج می گردند. نتیجه اینکه نرخ باروری زنان چینی 1/54 است.

 
در آمریکا، نرخ باروری زنان سفیدپوست دانشگاهی -که شاخص خوبی برای طبقۀ متوسطند- 1/6 است. آمریکا سیستم تک فرزندی خودش را دارد و ما خودمان انتخابش کرده ایم. آنچه آمریکا عملا با آن روبرست پرتگاه ترکیب جمعیت است: ریشه اغلب مشکلات ما افول نرخ باروری است.
نرخ باروری، تعداد کودکانی است که یک زن، به طور متوسط در طول حیات خود به دنیا می آورد.
 
نرخ جایگزینی 2/1 است. اگر این زنِ متوسط بیش از این نرخ باروری کند، جمعیت افزایش می یابد. کمتر از آن باعث کاهش جمعیت می شود. بر اساس آمار مرکز پیشگیری و کنترل امراض، اکنون نرخ باروری در آمریکا 1/93 است. نرخ باروری از دهۀ 70 تاکنون از نرخ جایگزینی بالاتر نرفته است.
 
افول نرخ باروری ملی ریشۀ بسیاری از مشکلات بغرنج ماست. وقتی نرخ باروری کشوری به طور مدام کمتر از نرخ جایگزینی باشد منحنی سنی آن نیز تغییر خواهد کرد. تعداد پیران بیشتر از جوانان شده و نهایتا با کم شدن افراد مسن، انقباض جمعیت آغاز می شود. این مشکل دوجانبه – جمعیتی که به گونه ای نامتناسب سالمند است و نیز عمدتا در حال انقباض است – عواقب شدید اقتصادی، سیاسی و فرهنگی دارد.
 
طی دو نسل گذشته همواره از خطرات افزایش جمعیت برایمان گفته اند. اما این عرف ذهنی مرسوم از دو جهت خطاست. نخست این که رشد جهانی جمعیت به ایست رسیده است و طی 60 سال آینده به انقباض می رسد. دو این که همانطور که کار اقتصاددانان استر بوسراپس(2) و جولیان سیمون(3) نشان می دهد، افزایش جمعیت در واقع آغاز افزایش ابتکار و حفظ منابع طبیعی است.
 
گرچه از سال 1970 جمعیت بیش از 50 درصد فزونی یافته ولی قیمت اقلام همواره رو به کاهش بوده و محیط زیست آمریکا تمیزتر و پایدارتر شده است. پیداست که نبوغ بشر ارزشمندترین منبع است.
 
جوامعی که میزان باروریشان اندک است ابتکاری به خرج نمی دهند. چرا که انگیزۀ مصرف در این جوامع به شکلی قابل توجه به خدمات پزشکی متمایل است. سرمایه گذاری قابل توجهی نیز در این جوامع شکل نمی گیرد. چرا که با توجه به میانگین بالای سن افراد، سرمایه به سوی طولانی کردن زندگی سوق داده می شود و سپس شروع به افت می کند. این جوامع قادر به نگهداشتن سیستم تامین اجتماعی نیستند. زیرا نیروی کار کافی ندارند تا هزینۀ مالی بازنشستگان را بپردازند. به همین دلیل آنها قدرتمند نیز نیستند. چرا که توان سرمایه گذاری در زمینه های دفاعی و نظامی را نیز ندارند.
 
در سال های اخیر گفتگوهای بسیاری دربارۀ افول آمریکا شده است؛ کشوری که زمانی از آن به مثابه شهری درخشان بر بالای تپه ای یاد می شد. افول آمریکا به این نیست که قدرت دست که باشد. چه باراک اوباما چه میت رامنی؛ هنوز در سراشیبی سقوط به معنای واقعی کلمه هستیم؛ سراشیبی ترکیب جمعیت. ترکیب جمعیت باعث هر چیز دیگر است.
 
اگر نرخ باروری بیشتر بود -مثلا 2/5 یا حتی 2/1 – بسیاری از مشکلات آسان تر مدیریت می شد. اما نرخ باروری فعلی شدیدا رو به کاهش است؛ بسیار پایین تر از این ارقام.
نرخ باروری در آمریکا به محض پدید آمدن این کشور رو به افول نهاد. در سدۀ 1800 زن سفید آمریکایی به طور میانگین هفت فرزند داشت (نخستین آمار متقن دربارۀ باروری سیاه پوستان در دهۀ 1850 در دسترس قرار گرفت). از آن پس، نرخ باروری در آمریکا مشخصا و به طور مدام رو به کاهش بوده و تنها در یک مرحله(4) رو به افزایش گذارده است. در سال 1940، نرخ باروری در آمریکا در حال جلو زدن از نرخ جایگزینی بود و پس از جنگ جهانی دوم با جهشی، یک نسل را در بر گرفت. ولی با آغاز سال 1970، مثل سنگی در آب فرو رفت.
 
دلایل متعددی برای این افول قابل ذکر است: درآمد طبقه متوسط برای مدتی طولانی راکد شد. دانشگاه به عنوان یک تجربه مشترک برای اغلب آمریکایی ها نه تنها سن ازدواج را بالا برد بلکه هزینه فرزند دار شدن را نیز افزایش داد. تعداد زنان در دانشگاهها کم کم از مردان فزونی گرفت. مهم تر آن که زنان شروع به تحصیل در رشته هایی غیر از معلمی و پرستاری کردند. همچنین استفاده از قرصهای ضدبارداری و افزایش زندگی مشترک بدون ازدواج، مثلث آهنین آمیزش جنسی، ازدواج و فرزند آوری درهم شکست. موارد دیگری نیز می توان به این فهرست اضافه کرد. بسیاری از این تحولات کاملا مثبت ارزیابی می شوند. اما حتی یک تحول اجتماعی مثبت، می تواند بهای سنگینی داشته باشد.
 
در سال 1973، نه آمریکا و نه تقریبا تمامی کشورهای غربی هیچ یک به نرخ جایگزینی نرسیدند. از آن پس پدیدۀ سقوط باروری در سراسر جهان گسترش یافت. اکنون 97 درصد از جمعیت جهان در کشورهایی زندگی می کنند که نرخ باروریشان در حال سقوط است.
 
کشور ژاپن نمونه دیگری از این دست است. کشوری که نرخ باروری در آن 1/3 است. در دهه 80، همه تصور می کردند که ژاپنی ها دنیا را از آن خود می کنند. اما ظاهر اقتصادِ قدرتمندِ این کشور ساختار جمعیت رو به زوالش را در خود پنهان کرده بود. نرخ باروری در ژاپن از 1960 شروع به کاهش کرد. فشار غرب بر ژاپنی ها برای کاهش نرخ باروری، افزایش هزینه های فرزندداری و کاهش همه جانبۀ نرخ ازدواج از دلایل این امر بود. در دهۀ 80 کاملا روشن شده بود که کشور نهایتا به انقباض جمعیتی خواهد رسید. در سال 1984، جمعیت شناس ناهیرو اُگاوا(5) اعلام خطر کرد که: «به دلیل کاهش نرخ رشد نیروی کار… احتمالا سرعت اقتصاد ژاپن کاهش خواهد یافت.» وی نرخ رشد سالانه یک درصد یا حتی صفر درصد را برای ربع اول قرن 21 پیش بینی کرد.
 
از 1950 تا 1973، «عوامل جمعی بهره وری»(6) بطور میانگین 5/4 درصد در سال افزایش یافت. از 1990 تا 2006، این نرخ فقط 63/. درصد در سال افزایش داشت. از سال 1990، نرخ تولید ناخالص ملی ژاپن فقط در چهار سال از 2/5 درصد فراتر رفته است. اما میانگین نرخ رشد سالیانه1/03 بوده است.
 
با این نرخ باروری ضعیف، جمعیت ژاپن از نقطه اوج خود در سال 2008، تاکنون یک میلیون نفر کاهش داشته است. سال گذشته برای نخستین بار، ژاپنی ها بیش از آنکه پوشک نوزاد بخرند، پوشک بزرگسالان خریدند و بیش از نیمی از کشور در زمرۀ «زمین های حاشیه ای فاقد جمعیت» طبقه بندی شد. با نرخ باروری کنونی، تا سال 2100، جمعیت ژاپن نصف می شود. آیا می توان از ژاپن شدن آمریکا جلوگیری کرد؟ ما برتریهایی داریم که آنها ندارند: استقبال از مهاجران و ایمان مذهبی قوی. هر دوی اینها باروری را ترغیب کرده و از سقوط آن جلوگیری می کنند. اما در درازمدت پاسخ این سوال احتمالا منفی است.
 
محافظه کاران نوعا فکر می کنند که اگر ما بتوانیم تشویق مالیاتی مکفی برای زاد و ولد ارائه کنیم، آمریکایی ها ممکن است به شیوه باروری 40 سال قبل بازگردند. لیبرال ها نیز فکر می کنند که اگر ما فقط می توانستیم بیشتر مثل فرانسه باشیم، مثلا مهدکودک های دولتی و برنامه های دیگری ارائه می کردیم تا زنان مجبور به انتخاب بین کار و وظیفۀ مادری نشوند، تمام مشکلات حل می شد. شواهد نشان می دهد که بازده هر دو روش سطحی است. مثلا فرانسه با تمام هزینه هایی که برای مهدکودک هایش کرده، نتوانسته است نرخ جایگزینی را حفظ کند.
 
راه باقیمانده برای ما صادر کردن باروری است. از دهۀ 70 جمعیت انبوهی از کشورهای آمریکای لاتین به آمریکا مهاجرت کرده اند. مهاجرت، آمریکا را از پرتگاه ترکیب جمعیت دور کرده است. حالا تقریبا 38 میلیون نفر از جمعیت آمریکا در جای دیگری به دنیا آمده اند که اقامت دو سوم آنان قانونی است. برای درک بهتر این مطلب توجه داشته باشید که سالیانه تنها 4 میلیون کودک در آمریکا به دنیا می آیند.
 
اگر این مهاجرین، و نرخ باروری نسبتا زیاد آنان را از ترکیب جمعیت خارج کنیم، آمریکا ناگهان به شکل غریبی شبیه اروپا با نرخ باروری 1/5 خواهد شد. تکیه بر مهاجرت برای تقویت نرخ باروری مشکلات متعددی نیز دارد که مهمترین آن این است که تداوم آن امکانپذیر نیست. از دید تاریخی، کشورهایی که نرخ باروریشان پائین تر از نرخ جایگزینی است با کمبود نیروی کار مواجه می شوند و مردم کمتری را به خارج می فرستند. در آمریکای لاتین افول نرخ باروری حتی بسیار حادتر از آمریکاست. بسیاری از کشورهای آمریکای جنوبی مدتهاست که زیر نرخ جایگزینی هستند و افراد کمتری را به خارج می فرستند. تک تک کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی در سراشیبی تندی به سمت نرخ جایگزینی در حرکتند.
 
مثلا در مکزیک این موضوع اتفاق افتاده است. در سال 1970 نرخ باروری در مکزیک 6/72 بود. امروز این نرخ مساوی با نرخ جایگزینی است که نشانگر 72 درصد کاهش طی 40 سال است. مکزیک همواره صدها هزار مهاجر در سال به سوی ما می فرستاد. طی سه سال گذشته برآیند مهاجرت از مکزیک صفر بوده است. بخشی از این کاهش احتمالا محصول رکود اخیر است اما بیشتر آن محتملا نتیجۀ تغییر ساختاری است.
 
برای تغییر ترکیب جمعیت نمی توان به کمک مهاجرین اسپانیایی برای همیشه تکیه کرد. آنها برای مدتی طولانی بار سنگین این ماجرا را بر دوش کشیده اند: در حالیکه نرخ رشد کل ملت ما 1/93 است، نرخ باروری اسپانیایی-آمریکایی ها 2/35 می باشد. هرچند داده های جدید مرکز PEW نشان می دهد که نرخ باروری اسپانیایی زبان ها به شکلی باورنکردنی در حال سقوط است. برای مثال، طی 3 سال بین 2007 تا 2011، نرخ تولد مکزیکی هایی که در آمریکا به دنیا می آیند 23 درصد کاهش داشته است. در برابر این افول، تنها چیزی که موقعیت آمریکا را در جهان حفظ خواهد کرد این است که تمام آمریکایی ها (دمکرات، جمهوریخواه، اسپانیایی زبان ها، سیاهان، سفیدها، پیروان ادیان و بی خدایان) همه با هم تصمیم بگیرند که فرزند بیشتری داشته باشند.
 
مشکل این است که اگر چه فرزند داشتن باعث شادمانی است، بزرگ کردنشان اینگونه نیست. برخی از تحقیقات نشان می دهند که شما اگر دو نفر را با شرایط کاملا یکسان در نظر بگیرید، فرد با فرزند احتمالا 6 درصد کمتر از فرد بی فرزند «خیلی خوشحال» خواهد بود. این تازه برای یک فرزند است. برای هر فرزندِ بیشتر، چند نمرۀ بیشتر از خوشحالی فرد کم کنید.
 
حقیقت این است که پدر یا مادر بودن احتمالا هرگز منبع خنده و شادمانی نبوده است. ایده ای هست که می گوید: «شادمانی» ستارۀ راهنمای یک زندگی کامیاب است و چون فرزند داشتن به مثابه شادمانی کمتر است، پس باید از آن دوری کرد. اگر می خواهیم افول نرخ باروری را برعکس کنیم، می باید این فکر را مجددا مطرح و رایج کنیم که دامنۀ شکوفایی انسان گسترده تر و عمیق تر از محاسبات سادۀ میزان خوشحالی است.
 
به سیاستهای هوشمندانۀ مدافع باروری نیز نیازمندیم. اگر مردم نخواهند، دولت نمی تواند مردم را به بچه آوردن تشویق کند، اما می تواند به آنان کمک کند تا بچه هایی را که می خواهند داشته باشند. برای شروع می توان این سه کار را انجام داد:
 
1- تامین اجتماعی: سیستم تامین اجتماعی در ایالات متحده بیشترِ به سالمندان رسیدگی می کند، در حالی که این وظیفه به شکلی سنتی بر عهده فرزندان بزرگ افراد بود. دولتی کردن رسیدگی به سالمندان، انگیزۀ داشتن فرزند را اساسا کاهش می دهد. یکی از مطالعات RAND نشان می دهد که تامین اجتماعی در ایالات متحده نرخ باروری را 0/5 درصد کاهش می دهد. برای برداشتن این مانع، برخی تحلیلگران پیشنهاد کرده اند که رده های مالیات بر درآمد را از هفت رده فقط به دو رده کاهش دهیم و بخشی از مالیات را برای فرزندان به خانواده ها برگردانیم. دیگران پیشنهاد کرده اند که خانواده های کارمند را تا زمانی که مشغول بزرگ کردن فرزند هستند از مالیات بر درآمد برای تامین اجتماعی و خدمات درمانی معاف کنیم؛ مثلا معافیت یک سوم برای کودک اول، دو سوم برای کودک دوم و به طور کامل برای کودک سوم، و وقتی کودکان 18 ساله شدند نرخ مالیات خانواده به حالت عادی برگردد. در هر دو شکل فرض اولیه یکی است: بار مالیاتی کسانی که متقبل هزینۀ بوجود آوردن مالیات دهندگان جدید (کودکان) می شوند را کم کنیم.
 
2- دانشگاه: آموزش عالی، باروری را به انحاء مختلف کاهش می دهد. ازدواج را به تاخیر می اندازد، بدهی به بار می آورد، هزینۀ فرصت فرزندآوری را افزون می کند و هزینۀ بزرگ کردن فرزند را به طور چشمگیری افزایش می دهد. اگر در این شک دارید که بُعد اقتصادی سیستم دانشگاهی ویران است این نکته را مد نظر قرار دهید: از سال 1960، هزینۀ واقعی کالاها تقریبا در یکایک بخش های زندگی آمریکایی ها پایین آمده است. هم زمان، هزینۀ واقعی دانشگاه بیش از هزار درصد افزایش یافته است.
 
اگر دانشگاه صنعت دیگری می بود، همه برای اصلاح آن هم صدا می شدند. در عوض، سیاستمداران در صدد آن هستند که یکایک بچه های آمریکایی را به سوی این سیستم بسیار گران سوق دهند. چگونه می توان هزینه های دانشگاه را کنترل کرد؟ مثلا می توانیم نقش دانشگاه را از دستگاه تولید مدرک تغییر دهیم و به کارفرمایان اجازه دهیم با سیستم خودشان کارکنان آتی را بیازمایند. راه دیگر آن است که دانشگاهها را تشویق کنیم تا به نیروهای بازار، بیشتر عکس العمل نشان دهند. بدین گونه که سازمانی اساسی برای صدور مدرک تاسیس کنند که به دانشجویانی که در امتحان یک موضوع خاص قبول می شوند گواهینامه بدهد.
 
3- تفاوت در زمین: یک عامل مهم در تشکیل خانواده بهای زمین است که نه تنها هزینه مسکن بلکه هزینه های حمل و نقل، تفریح، نگهداری از کودک، مدرسه و تقریبا هر چیز دیگر را تحت تاثیر قرار می دهد. در مناطق شهری با جمعیت متراکم (لس آنجلس، نیویورک، واشنگتن و شیکاگو) گرچه بالاترین تمرکز کار مشاهده می شود، هزینۀ بالای زمین بر آن اثر مستقیم می گذارد. بهبود وضع بزرگراه ها و افزایش فرصت کسانی که از فواصل دور همه روزه به محل کار خود رانندگی می کنند به خانواده هایی که در مناطق کم هزینه تر زندگی می کنند کمک بسیاری می کند.
 
این ایده ها تنها برای شروع گفتگو ارائه شده اند. قطعا اقدامات دیگری نیز لازم است تا از بروز فاجعۀ جمعیتی جلوگیری شود. اگر می خواهیم جهان را رهبری و هدایت کنیم، به سادگی باید راهی بیابیم که کودکان بیشتری داشته باشیم.
 
پانوشت:
1. What to Expect When No One's Expecting: America's Coming Demographic Disaster
2. Esther Boserups
3. Julian Simon
4. Baby Boom ، سالهای بین 1946تا 1964، پس از جنگ جهانی دوم
5. Naohiro Ogawa
6. Total-factor Productivity، ابزاری برای ارزیابی پویایی اقتصادی

جاناتان لست ؛ وال استریت ژورنال / مترجم: مهدی رجب زاده ؛الف

لینک کوتاهلینک کپی شد!
ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

6  ×  1  =