پیشرفت زیادی در مذاکره با آمریکا نخواهیم داشت/ جمهوری‌خواهان بودجه را گروگان گرفته‌اند

یک کارشناس مسائل آمریکا می گوید: به دلیل ساختار سیاسی آمریکا، نفوذ لابی اسراییل و نگاه بسیار منفی نسبت به ایران نمی توانیم به پیشرفت زیادی در مذاکره با آمریکا دست پیدا کنیم و باید بیشتر بر روی مذاکره با اروپا تمرکز کنیم.

به گزارش پایگاه خبری بانکداری الکترونیک،به نقل از خبر انلاین تعطیلی دولت اوباما وارد دوازدهمین روز خود شد. جمهوریخواهان در نشست روز پنجشنبه با رئیس جمهور، طرح افزایش موقت سقف بدهی را پیشنهاد کردند، اما هنوز از توافق بر سر بودجه خبری نیست. این در حالیست که به درازا کشیده شدن تعطیلی دولت، سبب تشدید نگرانی‌ها و هشدار نسبت به تبعات سیاسی و اقتصادی آن شده است.
اما پرسش اینجاست که آیا تعطیلی دولت تأثیری بر سیاست خارجی آمریکا دارد؟ کارشناسان بر این باورند که فارغ از همۀ پیامدهای تعطیلی دولت، این مسئله می تواند بازیگری آمریکا در کانون های بحران را تحت تأثیر قرار دهد. بدین معنا که محدود شدن ورود آمریکا به بحران های بین المللی نظم جدیدی را در نظام بین الملل ایجاد خواهد کرد که در آن آمریکا دیگر قدرت هژمون نیست.
اما در چنین فضایی اگر تعطیلی دولت اوباما سبب محدود شدن نقش آمریکا در بحران‌های خاورمیانه شود، تکلیف پروندۀ سوریه و مذاکرۀ میان ایران و آمریکا چه خواهد شد؟
خبرگزاری خبرآنلاین در گفتگو با دکتر فواد ایزدی، کارشناس مسائل آمریکا و عضو هیئت علمی دانشکدۀ مطالعات جهان دانشگاه تهران تأثیر تضعیف موقعیت دولت آمریکا بر سیاست خارجی این کشور را مورد بررسی قرار داده است که در ادامه می خوانید:

چرا مذاکرات میان دمکراتها و جمهوریخواهان به نتیجه نمی رسد؟
اتفاقی که رخ داده اینست که یک جناحی در درون حزب جمهوریخواه(و نه همۀ جمهوریخواهان) قواعد بازی را زیر سوال برده است. در واقع آنها قانون Obamacare را در کنگرۀ قبلی به تصویب رساندند، قانون مذکور توسط رییس جمهور امضاء و توسط دادگاه عالی نیز تأئید شده است؛ در واقع این قانون پروسۀ بازی سیاسی را طی کرده و هم اکنون باید به نتیجۀ مثبتی برسد. در واقع جناح اقلیت این پروسه را نمی پذیرند و نمی خواهند قواعد بازی را رعایت کنند و برای متوقف کردن این قانون حاضرند کل بودجه را گروگان بگیرند، دولت را تعطیل کنند و به هدف شان برسند.
این حرکتها یعنی خدشه دار کردن در قواعد بازی در بین بازیگران سیاسی آمریکا قبلاً دیده نمی شد. این مسئلۀ جدیدی در آمریکاست و در واقع باید گفت که این بسته شدن با بسته شدن های قبلی فرق دارد. در "بسته شدن"های قبلی دعوایی در بودجه و یا سایر حوزه ها درمی گرفت، در مهلت تعیین شده توافق حاصل نمی شد و در نهایت دولت بسته می شد و بعد از چند روز دوباره دولت باز می شد. اما در این مورد وضعیت به گونه ای است که بسیار بحث برانگیز شده و از جنس دعواهای سنتی نیست؛ بحث اینست که جناحی می خواهد با زدن به زیر میز بازی به اهداف خود برسد وهمین در واقع خطر اصلی برای آمریکاست و نه تهدیدات امنیتی آمریکا در بیرون از مرزهای این کشور نظیر القاعده. آنها خطرات ثانویه است.
اما مسئله‌ای که باید مورد توجه قرار گیرد اینست که ما غالباً سیاست های داخلی و خارجی آمریکا را نقد می کنیم اما مهمترین نکتۀ مثبت دربارۀ دولت آمریکا – که تاکنون کمتر مورد توجه رسانه ها قرار گرفته – اینست که این کشور در حوزۀ حکومتداری جزء کشورهایی است که در حوزۀ حکومتداری قدمت، تمرکز و موفقیت بیشتری دارد؛ حکومت در این کشور نظم دارد، به راحتی دولتها عوض می شوند بدون اینکه درگیری ایجاد شود؛ اینکه سیاستمداران قواعد بازی را در این کشور پذیرفته اند و به آنها عمل می کنند. دلیل پیشرفت آمریکا اینست که قواعد بازی در آنجا مشخص است و بازیگران به آن قواعد بازی عمل می کنند.
اگر آمریکا منظم ترین سیستم حکومتداری را دارد، پس چرا سیاستمداران قادر به اجماع نیستند؟
در حوزۀ داخلی اقتصاد آمریکا در وضعیت نامساعدی است. دولت با کسر بودجۀ بالایی روبروست. بدهی دولت آمریکا به 17 میلیارد دلار رسیده است؛ در واقع ادعاهایی در حوزۀ ابرقدرتی از سوی این کشور سر می زند اما در عمل آمار و شاخص های اقتصادی آن را تأئید نمی کند. آمریکا پشتوانۀ مالی و اقتصادیِ قوی که یک ابرقدرت باید داشته باشد را ندارد. مردم آمریکا به این واقعیات آگاهند که در حوزه های داخلی و خارجی در شعارها و برنامه های دولت تناقض وجود دارد.
واقعیت اینست که تعطیلی دولت آمریکا نیز دلیل دیگری بر این افول موقعیت آمریکاست. در واقع جدال جمهوریخواهان بر سر اینست که آمریکا دیگر بودجه ای ندارد که بخواهد برای پروژۀ Obamacare (طرح خدمات درمانی ارائه شده از سوی اوباما) هزینه کند.
برخی ناظران بر این اعتقادند که سقوط مالی دولت اوباما بر سیاست خارجی دولت نیز تأثیر دارد و کمرنگ شدن نقش آمریکا در بحران های خاورمیانه حتی این فرضیه را تقویت کرده که هژمونی آمریکا رو به افول است و دمکراتها در دولت اوباما نتوانسته اند آنگونه که باید اقتدار خود را در کانون های بحران(به خصوص در خاورمیانه) به نمایش بگذارند. آیا واقعاً آمریکا در حال محدود کردن نقش خود در بحرانهاست و یا اینکه این مسئله ناخواسته در حال اتفاق رخ دادن است؟
تصور من اینست که ناخواسته است. هیچ قدرت جهانی دنبال محدود کردن نفوذش نیست. قدرتها اعم از منطقه ای و جهانی معمولاً مترصد افزایش نفوذ و قدرت خود هستند. اما اینکه چرا آمریکا در خاورمیانه و شمال آفریقا با چالش روبرو شده است؛ واقعیت اینست که برای یافتن پاسخی روشن، جدای از بحران سوریه، باید مسئلۀ بیداری و تحولات دو سال اخیر در جهان عرب را نیز مورد بررسی قرار دهیم.
دولت آمریکا در دهه های متمادی از حکومت هایی پشتیبانی می کرد که در دو سال اخیر مردم علیه شان قیام کردند و آنها را سرنگون کردند. سپس دولت آمریکا ناچاراً و به شکل ظاهری از حرکتهای مردمی در خاورمیانه و شمال آفریقا پشتیبانی کرد، ولی در عمل مترصد فرصتی بود تا سیستم را به حالت قبلی بازگرداند و این فرصت در مصر ایجاد شد. از این حیث پایه های قدرت آمریکا در خاورمیانه و شمال آفریقا به شدت متزلزل شده و دلیل اصلی آن نیز بیداری مردم این منطقه است.
آنچه مهم است اینکه فارغ از موفقیت و یا عدم موفقیت اعتراضات مردمی در تغییر دولتها، تحولی فکری در مردم این منطقه ایجاد شده است؛ اینکه مردم به این باور رسیده اند که لزومی ندارد حکومت های مستبد آمریکایی را در کشورشان بپذیرند. به یک معنا، بخشی از افول جایگاه آمریکا مربوط به اشتباهات این کشور در حوزۀ سیاست خارجی است.
برخی عقب نشینی آمریکا از حملۀ نظامی به سوریه را باید ناشی از ضعف سیاست خارجی دمکراتها میدانند؟
در کنار همۀ عواملی که بدان اشاره کردم، باید بحران سوریه را نیز به مجموع دلایل افول نقش آمریکا اضافه کرد؛ آمریکا تصور می کرد که می تواند با حملۀ نظامی دولت سوریه را ساقط و بحران را یکسره کند. آنها پیش بینی می کردند که دولت سوریه بیش از یک ماه دوام نیاورد، تمام نیروها و کشورهای دیگر را هماهنگ کردند و جبهۀ قدرتمندی را تشکیل دادند. اما این جبهۀ قدرتمند نتوانست در مقابل دولت سوریه که در ظاهر قدرت زیادی هم نداشت؛ سیاستش را پیش ببرد.
از سویی باید به این مسئله توجه داشت که مردم آمریکا نیز به بیداری مهمی رسیده اند. در درون آمریکا 65 تا 70% مردم مخالف حملۀ نظامی آمریکا به سوریه بودند. دلیل اینکه اوباما به سوریه حمله نکرد این بود که در افکار عمومی، حمله پذیرفته شده نبوده و نیست. اوباما تلاش داشت پوششی برای خود ایجاد کند و با ارجاع دادن مسئله به کنگره و اینکه از محبوبیت لازم برای تأئید گرفتن برخوردار است، مسئله را قانونی جلوه دهد که در عمل این اتفاق رخ نداد. این وضعیت را در سایر کشورهای غربی نیز شاهد بودیم؛ مثلاً مردم انگلیس نیز مخالف حملۀ نظامی به سوریه شدند.
10 سال پیش زمانی که آمریکایی ها می خواستند به عراق حمله کنند، موفق شده بودند همۀ افکار عمومی را مدیریت و هماهنگ کنندو زمانی که مسئله جنگ عراق مطرح بود، اکثریت مردم آمریکا از این اقدام حمایت کردند. پرسش اینجاست چه اتفاقی در 10 سال اخیر رخ داده که دولت آمریکا در سازماندهی افکار عمومی مردم کشورش مشکل پیدا کرده است. این یک بیداری است که در درون این کشورها اتفاق افتاده است. مسئله افکار عمومی، دیپلماسی عمومی، تأثیرگذاری بر افکار عمومی در غرب مهم و برجسته شده و این درسی است که می توانیم از اتفاقات سالهای اخیر بگیریم.
این فرضیه وجود دارد که بحران مالی آمریکا و متعاقباً کاهش هزینه ها در بخش های مختلف از جمله دفاعی- امنیتی می تواند امنیت ملی آمریکا را به خطر بیندازد. آیا این تهدید در صورت کاهش بودجۀ دفاعی می تواند آمریکا را بیش از گذشته آسیب پذیر و در معرض حملات گروههای افراطی در کشورهای مختلف قرار دهد؟
بخش های امنیت ملی در حال فعالیت هستند. اینگونه نیست که بخش امنیتی به کل متوقف شده باشد، البته این بخش تا اندازه ای ضعیف شده است. این ضعیف شدن ممکن است تبعات امنیتی برای آمریکا داشته باشد.
در چنین فضایی با توجه به چالش های آمریکا در بُعد داخلی، منطقه ای و بین الملل از سرگیری رابطه میان ایران و آمریکا را چگونه ارزیابی می کنید؟
دولت آقای روحانی با شعار تعامل با کشورها به قدرت رسید و انتظار هم می رفت که ایشان در حوزۀ سیاست خارجی تغییراتی را ایجاد کند. در کشور ما نیز به دلیل حاکمیت مردمسالاری و اینکه مردم به این تفکر رأی دادند، فعالیت دولت در همین مسیر در جریان است.
سوالی که مطرح می شود اینست که آیا در طرف مقابل نیز این بازبینی نسبت به ما وجود دارد یا نه؟ واقعیت اینست که ما فعلاً این تغییر موضع را از سوی آمریکایی ها ندیدیم. اقلیتی در آمریکا هست که چنین نگاهی دارند اما هنوز ندیدیم که این اقلیت به سمت اکثریت شدن پیش برود.
در پنجشنبه ای که گذشت خانم وندی شرمن، معاون سیاسی وزارت خارجۀ آمریکا که در گفتگوهای 1+5 نمایندۀ آمریکا بوده، دربارۀ ایرانیها گفت: در DNA و سلوهای های بنیادین ایرانی ها، Deception وجود دارد؛ این واژه به معنای فریبکاری، حقه بازی و دروغگویی است. این نگاه فردی است که مسئول پرونده ایران است. متأسفانه طرف مقابل از صحبت های نرم آقای روحانی این نتیجه را نگرفته که ما هم نرم صحبت می کنیم. در واقع به نظر می رسد که آمریکا نگاه استکباری و ظالمانۀ خود را نسبت به ایران تغییر نداده است. اوباما نیز پس از ایراد موارد مثبتی در سخنانش در مجمع عمومی سازمان ملل چند روز بعد از آن و در دیدار با نتانیاهو مسئلۀ حملۀ نظامی به ایران را مطرح کرد.
دولت ایران آمادۀ تعامل بر سر پرونده هسته ای و ایجاد وضعیت بهتری است. طرف مقابل نیز افرادی را دارد که همین نگاه را دارند اما این افراد اقلیت هستند و اکثریت خواهان فشار بیشتر و تحریم بیشتر هستند.
نگاهی به متن مذاکرات جلسۀ کمیتۀ سیاست خارجی سنا بیندازید ببینید سناتورها دربارۀ ایران چگونه صحبت می کنند، مثلاً باب منندز که رییس کمیتۀ روابط خارجی سنای آمریکاست، با چه ادبیاتی صحبت می کند. در واقع همان فضای قبلی است و حتی تشدید شده است.
در واقع تحلیل آنها اینست که به دلیل فشارهای وارد آمده بر ایران و به خاطر تحریم است که هم اکنون ایران این موضع را اتخاذ کرده است. لذا آنها اولویت را بر فشار بیشتر می بینند مگر اینکه ایران به خواسته های آنها تن بدهد. در واقع چنین حالتی در میان آنها وجود دارد و این وضعیت چندان مناسب مذاکرات نیست.
با این اوصاف آینده این رابطه را چگونه پیش بینی می کنید؟
در حوزۀ آمریکا نمی توانیم با چنین وضعیتی خیلی به پیشرفت دست بیابیم به دلیل ساختار سیاسی آمریکا، نفوذ لابی اسراییل و نگاه بسیار منفی نسبت به ایران.
ممکن است در موضوع مذاکرات 1+5 بتوانیم برخی از کشورهای اروپایی را در مخالفت آنها با ایران مدیریت کنیم و مقداری این مخالفت را تعدیل کنیم. در حقیقت این تنها نقطۀ امیدی است که وجود دارد.
چه کسانی از آب شدن یخ رابطه میان ایران و آمریکا منتفع و متضرر می شوند؟ بسیاری از ناظران بر این اعتقادند که اسراییل و بسیاری از کشورهای حاشیۀ خلیج فارس نگران این مسئله هستند.
در آمریکا می توانیم قبل و بعد از سفر آقای روحانی 3 گروه را شناسایی کنیم:
*گروهی بودند که صحبت های نتانیاهو را تکرار می کردند و عمدتاً گروههای مرتبط با لابی اسراییل بودند و می گفتند احمدی نژاد گرگی در لباس گرگ است و روحانی گرگی است در لباس میش. این گروه از سفر روحانی رضایت نداشتند در حالیکه این سفر پیروزی مهمی در حوزۀ دیپلماسی عمومی برای مخاطب غربی بود. در واقع چهره ای که آنها از ایران ساخته بودند آقای روحانی توانست آن را تعدیل کند.
*گروه دوم از سفر استقبال کردند و آنها نیز البته از لابی اسراییل دور نیستند؛ اما تحلیل شان اینست که می توانند امتیازهایی را از دولت جدید بگیرند که از دولت قبلی نمی توانستند بگیرند. آنها نگاه آمریکا نسبت به ایران را عوض نکردند و در واقع این مجال را فرصتی می دانند که بتوانند از دولت آقای روحانی امتیاز بگیرند.
*گروه سوم خواستار بهبود روابط، تغییر نگاه آمریکا نسبت به ایران هستند و خواهان به رسمیت شناخته شدن ایران هسته ای هستند.
مشکل ما اینست که گروه سوم در اقلیت است. اکثریت در گروه 1 و 2 قرار دارند. گروه 1 و 2 نگاهی متأثر از نگاه اسراییل دارند. عربستان و کشورهای عربی منطقه را نیز در همان گروه 1 و 2 فرض کنید چون در راستا و در واقع در حوزه های مختلف(به خصوص ایران) همپیمان اسراییل هستند.
در داخل ایران چطور؟ چرا نگاهها تا این اندازه نسبت به این مسئله متعارض است؟
در داخل ایران گروهی را داریم که نگران از دست رفتن آرمان‌های انقلاب هستند. با توجه به اینکه انقلاب اسلامی انقلابی ضداستکباری بود و هم اکنون نیز در دنیای معاصر آمریکا نماد استکبار است، اینها می خواهند این نگاه ضدآمریکایی ادامه پیدا کند.
واقعیت اینست که آمریکایی ها نیز اکثراً در گروه 1 و 2 قرار دارند و در عمل کاری نمی کنند که از حالت استکباری نسبت به ایران خارج شوند. از این رو به نظرم گروهی که نگران از دست رفتن وجهۀ استکبارستیزی انقلاب هستند، نباید نگران باشند چون در طرف مقابل نگاه استکباری از بین نرفته و اگر وضعیت به همین منوال باشد، بعید است که مسئولان کشورمان وادادگی داشته باشند و یا بخواهند به نگاه طرف مقابل عمل کنند. همین که مشخص شد طرف آمریکایی در حوزۀ تعامل جدی نیست فکر می کنند مسئولین کشور به حالت سابق بازگردند.
گروه دیگری را در داخل کشور داریم که ذوق زده شده اند. رویکرد برخی رسانه ها نسبت به آمریکایی ها و مصاحبه هایی که از مقامات فارسی زبان آمریکایی در آنها با رویکردی خاص منعکس می شود، نوعی رپرتاژ تبلیغاتی برای وزارت خارجۀ آمریکاست و کاملآً کار غیرحرفه ای است. در واقع رسانه های حرفه ای که مدعی حرفه ای بودن هستند، باید به این پرسش پاسخ بدهند که کدام رسانه و روزنامۀ آمریکایی دست به چنین اقدامی می زند. شما نمی توانید در آمریکا روزنامه ای را پیدا کنید که عکس یکی از مقامات کشورش را بزرگ منتشر کند و جنبۀ بسیار مثبتی از او به نمایش بگذارد؛ این خلاف حرفۀ خبرنگاری حرفه ای است. این ذوق زدگی به اندازه ای شده است که خود آمریکایی ها دست به چنین کارهایی برای خودشان نمی زنند. این دسته نیز به نظرم بی جهت تا این اندازه ذوق زده شده اند، چون نگاه آمریکا عوض نشده و بعید است که تغییر کند.
با این اوصاف نباید چندان به پیشرفت مذاکرات امیدوار بود؟
تنها امیدی که وجود دارد اینست که فعالیت های دولت آقای روحانی در مجموعۀ 1+5 بتواند کشورهای اروپایی را سست کند و نگاه آنها نسبت به ایران را تغییر دهد. در واقع اجماعی که اوباما توانسته بود نسبت به ایران ایجاد کند، انتظار می رود سیاست جدید دولت روحانی به این سمت برود که این اجماع را بشکند. تنها نقطۀ مفیدی که می توانیم در کوتاه مدت نسبت به آن امید داشته باشیم همین است. در درازمدت نیز برای ارتباط با دولت آمریکا باید ساختار سیاسی دولت آمریکا را بشناسیم؛ ماهیت لابی و لابی گری را بشناسیم. آقای روحانی در سخنرانی اخیرشان مسئلۀ لابی ایرانی را مطرح کردند، ایدۀ خوبی است اما مشکل ما اینست که دنبال لابی ایرانی هستیم و در نهایت به سمت چهره های ایرانی می رویم که در آنجا افراد مسئله داری هستند، ایران باید به دنبال لابی ایران باشد و نه به دنبال لابی ایرانی. لابی ایران بدین معنا که از همۀ ظرفیت هایی که در آمریکا وجود دارد؛ استفاده شود. در این حوزه ها و همچنین در حوزۀ دیپلماسی عمومی باید کار شود. افرادی که می توانند در این حوزه ها مفید باشند، شناسایی شوند و برای آنها پروژه تعریف شود و در واقع کار درازمدتی است که اگر این کارها صورت نگیرد، تغییر نگاه آمریکا نسبت به ایران بعید است که به نتیجۀ مثبتی برسد.

لینک کوتاهلینک کپی شد!
ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

  +  33  =  37