طاعون بانکی
راهبردهای ادامه حیات بانکهای بزرگ و انحلال بانکی;
محدود کردن فعالیتهای بانکی به یک دسته از فعالیت پیامدهای متفاوتی برای بازار سرمایه دارد / طرحهایی که منجر به ثبات بیشتر بازارهای سرمایه میشوند اما آن را پرهزینهتر میکنند، ممکن است طرحهای خوبی باشند یا نباشند/ طرحهایی که منجر به پرهزینهتر شدن بازارهای سرمایه میشوند و آنها را بیثباتتر هم میکنند باید سریعا کنار گذاشته شوند.
به گزارش پایگاه خبری بانکداری الکترونیک، بحران مالی سال 2008 میلادی زخمهای عمیقی بر پیکره اقتصاد آمریکا برجا نهاد و همچنان امروزه هم آثار آن را میتوان بر زندگی میلیونها خانوار آمریکایی مشاهده کرد. در دوران روسایجمهور پیشین ایالات متحده، دوران بوش و اوباما، کسی زیر بار ایده انحلال بانکها نرفت اما رئیسجمهور کنونی، دونالد ترامپ، بسیاری از اوقات این موضوع را مطرح کرده است و حتی نامزد رئیسجمهوری اخیر، برنی سندرز، هم مدافع این نظریه بود؛ یعنی درواقع ما در هر دو سر طیف سیاسی آمریکا مدافعانی قرص و محکم برای انحلالهای بانکی داریم. سوال این مدافعان انحلال این است که آیا اصلاحات دادفرانک توانسته است مشکلات ریسک سیستمی، ثبات مالی و شکستناپذیری بانکهای بزرگ را حل کند یا نیاز به اتخاذ یک رویکرد بسیار ریشهایتر هست؟ بههرحال، پاسخ دقیق به این موضوع بسیار ظریف و دشوار است.
انحلال بانکی چه پیامدی برای بازارهای سرمایه آمریکا دارد؟
ایالات متحده عمیقترین و سیالترین (نقدترین) بازارهای جهان را دارد. این بازارهای سرمایه به کمک هزینه استقراض پایین و توانایی انتقال ریسک، منجمله ریسک نرخ بهره، به سرمایهگذارانی که میتوانند خیلی راحت بالا و پایین شدن بازار را جبران کنند، مزایای عظیمی برای دولتهای آمریکا دارند. کسبوکارهای آمریکایی که میتوانند به منابع مالی بازار سرمایه دسترسی داشته باشند، دارای هزینه سرمایهای پایینتری هستند و غالبا نسبت به رقبای خارجی شرایط بهتری دارند. بقیه دنیا، از اروپا گرفته تا هند، صرفا تلاش میکنند که ادای بازارهای سرمایه آمریکایی را دربیاورند. بزرگترین بانکهای ایالاتمتحده، آنانی که بانکداری سرمایهگذاری و تجاری را مشترکا انجام میدهند و نیز آنانی که بانکهای سرمایهگذاری بزرگ که تبدیل به شرکتهای بانکی شدهاند، بازیگران اصلی بازارهای سرمایه امروز شدهاند. اکنون سوال این است که انحلال این بانکها چگونه بر کارکرد آن بازارها تاثیر میگذارد؟ و مثلا چه تاثیری بر ایالتی مانند مینهسوتا دارد که تنها طی یکسال 1.5 میلیارد دلار از بازارهای سرمایه به دست آورده است؟ و نیز بسیاری از دیگر شهرها و شهرداریها که از طریق انتشار اوراق قرضه میلیاردها دلار کسب کردهاند؟
این پرسش تفاوت میان بانکداری سرمایهگذاری و بانکداری تجاری را برجسته میکند. قانون گلس-استیگال از دهه 1930 میلادی این دو دسته از فعالیتها را از هم مجزا میکرد و تا دهه 90 این امر ادامه داشت و تنها در این دهه بود که تغییرات در ساختار بازار، نوآوری مالی، گریزگاههای قانونی، و سیاستهای نظارتی اندک اندک این تمایز را از میان برداشت. نهایتا، کنگره نیز جدایی این دو نوع فعالیت را لغو کرد و به موسسات مالی اجازه داد که این فعالیتها را مشترکا بتوانند انجام دهند. متاسفانه هماکنون کلمه بانک هم با هر دو این فعالیتها یا هم با یکی از آنها مترادف است.
محدود کردن فعالیتهای بانکی به یک دسته از فعالیت پیامدهای متفاوتی برای بازار سرمایه دارد. و جالب آنکه بسیاری از بانکهای سرمایهگذاری واحد (غالبا بانکهای کارگزاری) تحت شمول مقررات فدرال رزرو قرار نمیگیرند. مثلا دو موسسه معروف بیر اشترنز و لمان برادرز نمونههایی از چنین بانکهای سرمایهگذاری واحدی هستند. دیگر اعضای «پنج غول بانکی بزرگ» مثل گلدمن ساکس، مورگان استنلی، و مریل لینچ، هماکنون هلدینگهای بانکیای هستند که فدرال رزرو بر آنها نظارت دارد. با اینحال، بسیاری از بانکهای سرمایهگذاری واحد و کوچک مثل ریموند جیمز و جفریز هنوز خارج از حوزه مقررات بانک مرکزی فدرال قرار دارند. آیا اجبار گلدمن ساکس یا مورگان استنلی به فروش شعب بانکداری تجاری شان ریسک سیستمی آنها را پایین میآورد؟ آنها چگونه مقرراتگذاری میشوند و چه کسی مسئول این کار است؟ آیا آنها تحت عنوان «موسسات مالی که اهمیت سیستمی دارند» قرار میگیرند تا فدرال رزرو آنها را مقرراتگذاری کند؟ آیا قوانین مربوط به محدودیت اندازه (واحد بودن یا هلدینگ بودن) بر بانکهای سرمایهگذاری واحد که بخشی از هیچ هلدینگ بانکی نیستند اعمال خواهد شد؟
مدافعان انحلال بانکها باید توضیح دهند که چگونه طرحهای آنها محدودیت اندازه یا فعالیت را بر بانکهای تحت تنظیم فدرال رزرو و غیر آن را اعمال خواهد کرد. دامنه این نوع مکالمات تا جریان سرمایه در نظام معروف «بانکداری سایه» هم کشیده میشود. نحوه پاسخ طرحهای انحلال به این پرسش بر کارکرد بازارهای سرمایه تاثیر میگذارد و آن هم به نوبه خود بر زندگی آمریکاییهای معمولی اثرات عمیقی میگذارد.
طرحهایی که منجر به ثبات بیشتر بازارهای سرمایه میشوند اما آن را پرهزینهتر میکنند، ممکن است طرحهای خوبی باشند یا نباشند. طرحهایی که منجر به پرهزینهتر شدن بازارهای سرمایه میشوند و آنها را بیثباتتر هم میکنند باید سریعا کنار گذاشته شوند.
راهبردهای ادامه حیات برای بانکهای بزرگ
1. مقرراتگذاری سفت و سخت آن چیزی است که اغلب بانکها در دهه اخیر شاهد آن بودهاند. مثلا قبل از بحران، در آزمونهای تنش داخلی بانکها تنها چندهزار نقطه داده (یک مقدار عددی برای اهداف نموداری) گردآوری میشد. اما پس از بحران، مقرراتگذاریها باعث شد که همین آزمون صدهاهزار نقطه داده جمعآوری کند، و اکنون مقدار این نقطه دادهها در آزمونهای تنش به میلیون هم رسیده است.
2. تقاضای بیشتر برای الزامات سرمایه و قواعد جدید اهرمی و نقدینگی دومین تغییر عمده است. بازل 3 بانکها را وادار کرده است سرمایه و بدهیهای تبدیلپذیر را به ترازنامه خود بیفزایند تا بتوانند بدون کمک گرفتن از دولت در برابر ریسکهای سیستمی دوام بیاورند. بنا به اعلام بانک تسویه بینالمللی، از 2011 تا میانه 2016 میلادی، 30 بانک مهم سیستماتیک دنیا سرمایه مشترک خود را یک تریلیون یورو افزایش دادند.
3. بازده اصل سرمایه (RoE) بانکها کمتر از مقطع پیشابحران بوده است. شاید دلیل اصلی آن افزایش سرمایه پایه باشد. با این حال، عوارض بحران نیز به شیوهای دیگر موجب کاهش RoE شده است: ابتدا نرخ بهره پایین و سپس خرید عظیم قرضههای دولتی موجب کاهش حاشیه سود و بهره بانکی شد.
ترازنامههای بانکی هم پر از پول نقدی شده است که در بانکها سپردهگذاری شده و سود زیادی هم ندارد. بنا به اظهارات شرکت مشاور اولیور ویمن، سهم پول نقد در ترازنامه بانکهای آمریکایی از 3 درصد پیش از بحران به 20 درصد در سال 2014 میلادی رسید.
4. کاهش درآمدها و تقاضاهای مختلف ناظران و سهامدران، بانکها را واداشته است تا هزینههای خود را بکاهند و بهترین استفاده را از منابع کمیاب بکنند. سرمایهگذاری در حوزههایی که بانک در آن بیشترین تخصص را دارد از نتایج این تغییرات بوده است.
5. سرمایهگذاری بانکها در حوزههای تخصصی و درنتیجه دوری از کسبوکارهای حاشیهای موجب کاهش هرچه بیشتر مشاغل شده و به همین خاطر بانکها جذابیت سابق را برای کارکنان مستعد ندارند. بنابراین، هماکنون نسل هزاره به شرکتهای فناوری رو آوردهاند و تمایلی به کار در بانکها ندارند.
6. همچنین دیگر دلیل عدم تمایل کارکنان مستعد به بانکها را میتوان در سابقه بد بخش بانکی در بحران اخیر جستوجو کرد که رسوایی پشت رسوایی به بار آورد، از اعطای وام به افرادی که امتیاز پایینی داشتند تا دست کاری نرخ بهره بین بانکی و… .
7. سرانجام اینکه فناوری مالی روزبهروز اهمیت بیشتری مییابد، و البته این خبر خوبی است برای بانکها زیرا استارتآپهای مالی توانایی ندارند در این فضای شدیدا مقرراتگذاری شده به تصاحب بانکهای بزرگ دست بزنند و از اینرو به همکاری با آنها رو میآورند که میتواند سودهای کلانی نصیب طرفین کند.
یکی از درسهای بحران مالی بزرگ سال 2007 میلادی این بود که نظریه شکستناپذیری بانکهای بزرگ (too big to fail) به اثبات رسید. هراس از سقوط سیستمی دولتها را به تقلا انداخت تا صدها موسسه مالی در سراسر دنیا را نجات دهند. بنابراین، جالب است که عظیمترین بانکهای دنیا طی دهه گذشته تاکنون نه کوچکتر که بسیار هم بزرگتر شدهاند.
مثلا موسسات بانکی آمریکایی مثل جی.پی.مورگان چیس و بانک آمریکا به دلیل راحت شدن از شرّ رقبای دردسرآفرینشان، رشد عظیمی داشته اند. بسیاری از بانکهای اروپایی سقوطی بزرگ را تجربه کردهاند، مثل بارکلیز و رویال بانک اسکاتلند که هر دوی آنها در میانه دهه 2000 میلادی ملقب به بزرگترین بانک دنیا بودند – اما استثنائات شگفتی هم هست مثل وامدهنده پردردسر آلمانی به نام دویچه بانک.
در همین حین در بازارهای نوظهور، و برجسته تر از همه چین، ترازنامههای بانکی رشد عظیمی داشته است. هماکنون از پنج بانک بزرگ دنیا به لحاظ حجم داراییها، چهار تای آنها را بانکهای بزرگ چین تشکیل میدهند.
حجم بانکهای برتر دنیا در مقایسه با اقتصاد کشورشان چقدر است؟
بنابراین، همانطور که نمودارها نشان میدهند، حتی پس از آن همه اصلاح مقررات و نظارت طی دهه گذشته، به نظر میرسد که نظریه شکستناپذیری بانکهای بزرگ یا too big to fail همچنان پیشتازی میکند.
منبع: ماهنامه بانکداری آینده شماره 33 تیر 97