گامهای پیشگیری
بخش اول گفتگو با مجتبی امیری عضو هیئت علمی دانشکده مدیرت دانشگاه تهران:
یکی از نشانههای بهینه اداره شدن جامعه آیندهنگری برای وضعیتهای بحرانی است که ممکن است جامعه با آن مواجه شود/ اداره بهینه جامعه در شرایط عادی، وضعیتی را فراهم میکند تا در زمانهای بحران و جنگ توان ایستادگی را داشته باشد / فرق جامعه پیشا انقلاب با پسا انقلاب این است که پس از انقلاب قانون و نهادهای حاکمیتی پدید آمده و تثبیت شدهاند.
به گزارش پایگاه خبری بانکداری الکترونیک، آنچه در ادامه میخوانید صحبتهای مجتبی امیری در پاسخ به پرسشهای بانکداری آینده است؛ ایشان در بخشهایی از این مصاحبه به ارائه راه حل پیرامون مسائل اقتصادی ایران پرداختند. طبق صحبتهای ایشان میتوان با اجماع و توافق در ایران مسائل متعدد را پشت سر گذاشت. به عقیدة وی راه حل برون رفت از مشکلات اخیر و فشارهای اقتصادی وارده جنگ و انقلاب نیست؛ بلکه مذاکره است. جنگ و انقلاب جان و مال مردم را در معرض خطر قرار داده آینده کشور را با مشکلات جدی مواجه خواهد کرد و حتی در صورت پیروزی در جنگ آینده موفقی پیش روی ایران نخواهد بود. در این مصاحبه تلاش شده است به مشکلات فعلی کشور پرداخته شود و مسائل از زوایای گوناگون مورد تحلیل، بررسی و واکاوی قرار بگیرد. آنچه در ادامه میخوانید مصاحبه تخصصی ماهنامه بانکداری آینده با آقای امیری پیرامون همین موضوع است.
*چالشی که این روزها ذهن بسیاری را مشغول کرده مساله جنگ مستقیم است. در این مورد به نظر شما آیا لازم است هزینههای جنگ مستقیم را بررسی کنیم یا بهتر است فقط روی جنگ اقتصادی متمرکز باشیم تا اگر قرار است یک تحول اقتصادی رخ دهد با دانش کافی باشد؟
وجوه افتراق جامعه در حال جنگ با جامعهای که در حالت غیرجنگی و عادی است، این است که در شرایط عادی اگر جامعه به شکل بهینه و عقلانی اداره شود، دو وضعیت مدنظر قرار میگیرد؛ یکی وضعیت حال و اداره امور جاری جامعه به شیوهای بهینه که نیازهای مردم برآورده شود و دیگری وضعیت آینده و شرایط مطلوب، ممکن و محتمل و الزامات تحقق یا مواجهه با آنها که لازم است موردنظر مدیران جامعه قرار بگیرد که در این جهت شناسایی قابلیتها و ظرفیتهای فردی و نهادی از اهمیت خاصی برخوردار است؛ البته در هر دو حالت، هر کسی باید متناسب با قابلیتهایش در قالب فردی و در شکل نهادی به بهبود وضعیت کمک کند. نظریههای توسعه طی سالیان متوالی تحولاتی را طی کرده است که به اجمال میتوان گفت از نظریه نوسازی و بیشتر با صبغه اقتصادی آغاز شده و اکنون به توسعه انسانی رسیده است. توسعه انسانی بدین معناست که توسعه از انسان شروع میشود و به انسان هم ختم میشود. به دیگر سخن، انسان هم ابزار توسعه است و هم هدف آن؛ از اینرو، به قول حافظ باید بگوییم «دردم از خویش است و درمان نیز هم». پس باید فضایی برای شناسایی قابلیت انسانها فراهم شود که بتوانند این استعدادها را از قوه به فعل برسانند. اگر قابلیتها، فعلیت پیدا کنند، اتفاقهای خوبی در جامعه رخ خواهد داد. جامعه سالم در مقابل شوکهایی که به آن وارد میشود، مقاوم است و انفعال پیدا نمیکند و نهتنها میتواند در برابر این شوکها مقاومت کند بلکه میتواند از آنها هم یک فرصت بسازد. در یک مدیریت عقلانی، در وضعیت عادی، بعضی نهادهای جامعه برای شرایط بحرانی تجهیز میشوند؛ مانند گروههای ضربت در آتشنشانی که همیشه باید در حالت آمادهباش باشند. آیا تا بهحال از خودمان پرسیدهایم که چرا گروههای ضربت اغلب اوقات موفق عمل میکنند؟ چون برای بدترین شرایط آماده و تجهیز شدهاند. یکی از نشانههای بهینه اداره شدن جامعه آیندهنگری برای وضعیتهای بحرانی است که ممکن است جامعه با آن مواجه شود. در مدیریت ما یک اصل داریم و آن این است که «اعتماد خوب است ولی کنترل بهتر است». اگر شرایط محیطی و تغییرات بر وفق مراد باشد میتوان اعتماد کرد و بهره گرفت ولی مدیر موفق این پیشفرض را هم دارد که شرایط بحرانی هم میتواند پیش بیاید و باید برای آن شرایط بحرانی خود را آماده کرد؛ یعنی به قول سعدی «کس نیارد ز پس، ز پیش فرست.»
مطالعات نشان داده است که اداره بهینه جوامع همیشه حول سه امر اقتصاد (پول و ثروت)، سیاست (قدرت و اقتدار) و فرهنگ شکل گرفته است که البته در جوامع مختلف در زمینه فرهنگ، مذهب نقش پررنگتری ایفا کرده است. در گذشته تعاملات این سه مورد با یکدیگر اداره جامعه را امکانپذیر میکرده است، با گذشت زمان این سه محور بزرگتر و پیچیدهتر شدهاند و افزایش ذهنیتها، حجم ثروت و توسعه قدرت و قدرتطلبی تا آنجا رسیده است که به مرور زمان ضرورت توزیع دانش، ثروت و قدرت را نیز در پی داشته است تا امروز که مردم خواهان مشارکت بیشتری در امور خود هستند. در طول تاریخ نسبت این سه مورد با یکدیگر این مساله را در کانون توجه قرار داده است که کدام یک از این سه، دیگری را به خدمت میگیرد که پیچیدگی موضوع شناخت و ارزیابی آنها را هم دشوار کرده است.
خلاصه آنکه، اداره بهینه جامعه در شرایط عادی، وضعیتی را فراهم میکند تا در زمانهای بحران و جنگ توان ایستادگی را داشته باشد. بدینترتیب، جامعه سرمایههای انسانی تجهیز شدهای دارد که شوکها به گونهای بر آن وارد نمیشود که منفعلش بسازد. زیرساختهای چنین جامعهای برای چنین وضعیتی آمادگی دارد؛ به همین دلیل است که در طول تاریخ همیشه وقتی میخواهند جامعهای را از پا درآورند زیرساختهای آن را هدف قرار میدهند.
*آمادگی برای بحران در دو شکل پیشگیرانه و آماده برای وقوع میتواند تجسم پیدا کند. یعنی بحران اتفاق افتاده و مساله برخورد با آن مطرح است یا هنوز مشکلی رخ نداده و مساله این است که چگونه میتوان از وقوع بحران پیشگیری کرد. به عنوان مثال در مورد زلزله اقدام پیشگیرانه با بیمه انجام میشود و ا در زمان ساخت با مستحکمسازی ساختمان صورت میگیرد. به نظر شما در جامعه مدرن امروز با توجه به این شرایط چه مقدار زیرساختهای پیشگیرانه برای بحران و جنگ داریم. حاکمیت امروز در ایران آیا جنگ را به عنوان بحران میداند یا آن را یک حرکت انقلابی در نظر میگیرد. وقتی مساله شهادت مطرح میشود جنگ برای ما یک امر مقدس تلقی میشود.
واقعیت این است که ما در شرایط عادی که در برخی از دولتها داشتهایم، زیرساختها را فراهم نکردهایم؛ برای مثال در دولت نهم و دهم تقریبا 700 میلیارد دلار نفت فروختهایم و بیشتر آن را هم کالا وارد کشور کرده و صرف هزینههای جاری کردهایم؛ به همین دلیل در شرایط جنگ و بحران جدی با دو رویکرد در جامعه مواجه میشویم؛ رویکرد انقلابی و شهادتطلبانه که جنگ را امر عادی تلقی میکند حال آنکه چنین نیست تا بتواند وضعیت را مدیریت کند و گروه دوم که رویکرد منفی نسبت به جنگ دارند و تلاش میکنند تا از بروز آن جلوگیری کنند. همه کسانی که مسبب یا پذیرای جنگ میشوند باید پیامدهای جنگ را در نظر بگیرند و هزینههای جنگ را بخصوص برای طبقات پایین جامعه که بیشترین آسیب را میبینند، مورد توجه قرار دهند. در مباحث ایدئولوژیکی و دینی ما هم این موضوع مطرح شده است که تا زمانیکه میتوان با اموال جنگید نباید جانها را به خطر انداخت و با انفس جنگید؛ زیرا جان ارزش بیشتری نسبت به مال دارد. اینها همه مربوط به پیشگیری است ولی وقتی ناچار در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتیم وضعیت متفاوت میشود و به طور اجتنابناپذیر همه امکانات برای مقابله با آن بسیج میشود که هزینههای بسیار هم خواهد داشت؛ به همین سبب طبیعی است که حاکمیت امروز ما هم نمیتواند و نباید نفس جنگ و کشته شدن و شهادت را ارزشمند و مقدس بداند زیرا آنچه برای آن میجنگیم و چرایی و چگونگی جنگ است که به آن ارزش میدهد نه نفس آن. باید توجه داشت که جنگهای مسلمانان در اسلام در غیاب امام معصوم تماما دفاعی است.
*نکتهای که توجه به آن ضروری به نظر میرسد این است که آیا جامعه اسلامی باید همیشه انقلابی باشد که جهاد با اموال و انفاس داشته باشیم؟
همه میدانیم که بعد از انقلاب امور اداره کشور نظاممند شده است و قانون اساسی پدید آمده و رفراندوم انجام شده است. قانون و قانونگرایی تجلی عقلانیت و عقلگرایی است و امروزه هیچ چیزی برای اداره جامعه از آن ارزشمندتر و قابل اتکاتر به شمار نمیآید و روحیه انقلابی هم باید شکل قانونی بگیرد و در قانون لحاظ شود یعنی انقلابیگری نظاممند شود وگرنه سنگ روی سنگ بند نخواهد شد و هر کس به اجتهاد خودش عمل خواهد کرد. جامعه و کشور باید براساس قانون اساسی اداره شود. مبنای دولت- ملت این است که دولت نماینده ملت است و باید براساس خواست ملت که در قانون اساسی تجلی یافته است جامعه را اداره کند. خواست ملت میثاقی است که با دولت بسته شده و در قانون اساسی تجلی پیدا کرده است. قانون اساسی انقلابیگری را معنا کرده و به آن شکل عقلانی داده است. فرق جامعه پیشا انقلاب با پسا انقلاب این است که پس از انقلاب قانون و نهادهای حاکمیتی پدید آمده و تثبیت شدهاند. رهبری رأی مردم به رئیسجمهور یا رئیس قوه مجریه (مقبولیت) را تنفیذ میکند و به آن از منظر شرعی مشروعیت میبخشد و اگر قوه مجریه خطا کند؛ مجلس و رهبری تذکر میدهند و دستگاه قضایی هم ناظر است؛ بنا بر این، در جامعه نمیتوان هم سازوکارهای عقلانی را داشت و هم عدهای به اجتهاد شخصی خود حکم داده و عمل کنند. همت تمام مدیران در عرصههای گوناگون سیاسی، اقتصادی، اجتماعی این است که بر عدم اطمینانها غلبه کنند تا بتوان شرایط را پیشبینی و مدیریت کرد. با انقلابی گری که امور قابل پیشبینی نباشد نمیتوان جامعه را اداره کرد، قانون و قانونگرایی امور را قابل پیشبینی میکند که به دنبال آن مدیریت نیز معنیدار خواهد بود وگرنه همیشه در حالت عدم اطمینان خواهیم بود.
یکی از مسائل مهم امروز که در بحث جنگ اقتصادی هم اهمیت بیشتری پیدا میکند، فقر و عقبماندگی است که همواره دغدغه اساسی جوامع در طول تاریخ بوده است و در دهههای اخیر هم اهمیت ویژهای و مضاعفی یافته است. پروبلماتیک سطح خرد کمیابی است و اقتصاد خرد در این سطح میخواهد مساله فقر و عقبماندگی را حل کند ولی پروبلماتیک سطح کلان برقراری ثبات و قابل پیشبینی کردن پدیدهها و پیشبینی آینده است؛ یعنی باید دانست که چه اتفاقاتی قرار است بیفتد که متناسب با وقایع امور را ساماندهی کنیم. هرچه سطح مدیران بالاتر میرود آنان با شرایط عدم اطمینان بیشتری مواجه میشوند و مسائلی که فراروی آنان قرار میگیرد بدیع و بیسابقهتر است. بنابراین باید بتوانند با تکیه بر اختیارتی که دارند با مسائل مواجه شوند و آنها را حل کنند؛ در سطح کلان گاه مسائل به گونهای است که مدیر عالی هم نمیتواند خودش رأسا تصمیمگیری کند و نیازمند به مراجعه به آرای عمومی و مردم هستیم که البته در جامعه پسا انقلاب ما تا بهحال پیش نیامده است. قانون اساسی تکلیف را در این موارد هم مشخص کرده است؛ برای مثال اگر مسالهای مانند مذاکره با آمریکا چنان مناقشهآمیز شود که رهبری هم خودشان نتوانند یا نخواهند تصمیم بگیرند ممکن است یا میتوانند به رفراندوم واگذار کنند یعنی ممکن است رهبری این تصمیم را به ملت واگذار کند. یکی از علل عدم مراجعه به قانون یا استفاده ابزاری از آن با وجود ظرفیتهای مناسبی که برای حل مشکلات دارد، منافع گروهی و باندی و رفتارهای سیاسی است که متأسفانه در جامعه ما هم رواج یافته است که به منافع ملی هم آسیب زده و میزند. بیسبب نیست که برخی اجرای بدون تنازل قانون اساسی را خواستارند که من هم با آن موافقم.
*مدیران تلاش میکنند عدم اطمینان را به اطمینان تبدیل کنند و این فرآیند چالشهای هر سیستم و مدیری است.آیا میتوان گفت مدیران جامعه نهتنها نااطمینانی را به سمت اطمینان پیش نبردند؛ بلکه ضریب عدم اطمینان را بالاتر بردهاند؟
بله که به گمان من ریشه این مشکل هم در حاکم شدن فضای غیر عقلانی در عرصههای حاکمیتی و اجرایی کشور است. مشکل این است که مدیران در نهادهای انتصابی و انتخابی باید در چارچوب اساسنامهها و قوانین و مقررات عمل کنند و اگر عمل نکنند با آنان برخورد شود. ولی واقعیت این است که دور زدن قانون باب شده است و نوعی بازی بوروکراتیک رواج یافته است که از جمله رفتارهای سیاسی است که به اعتماد عمومی نیز لطمه وارد میکند. متأسفانه ذهنیتی در میان نخبگان درحال شکلگیری است که تصمیمهای نهادهای انتخابی توسط نهادهای انتصابی بلوکه میشود و این نهتنها امر مذموم بلکه امر خطرناکی است که پیامدهای ناگواری خواهد داشت. نباید این احساس بهخصوص در مدیران مسئول و پاسخگوی کشور پدید بیاید که در مسیر انجام وظایف قانونی به طور ناگهانی خطی خلاف جریان اصلی به جریان میافتد که آنقدر قدرتمند است که نمیتواند بر آن مسلط شود و این هم در شرایطی است که ما با دشمنان خارجی درگیر شدهایم و ناچار باید در داخل اتحاد داشته باشیم و انسجام داخلی را حفظ کنیم. قانون مهمترین مرجع حل اختلاف است رهبری نظام هم بارها اعلام کردهاند که در چارچوب قانون اعمال رهبری کرده و میکنند.
*اگر بخواهیم سطوح نااطمینانی که جامعه ایران را به سمت بحران برده تقسیمبندی کنیم عدم اطمینان را در کجا میتوان یافت؟
متأسفانه سطوح نااطمینانی بیش از آنکه در میان مردم رسوخ کرده باشد در نهادهای رسمی دیده میشود که به تبع آن مردم هم اعتمادشان را از دست داده و خود را در مقابل آیندهای مبهم میبینند که باید با تکیه بر عقل و فن و فرهنگ خویش برای مواجهه با آن آماده شوند. مدیران ارشد نظام و سران سه قوه و نهادهای فراقوهای باید ادبیات مشترک داشته باشند که متأسفانه اکنون چنین نیست. در جامعه ما به سبب مولفههای تاریخی و اجتماعی موجود در بین مردم وحدت وجود دارد ولی این وحدت در میان مسئولان خدشهدار شده است و گاه بدتر از آن این است که به درون مردم هم پمپاژ میشود و به جای آنکه اختلافات در درون مسئولان حلوفصل شود به درون جامعه جهت داده شده و میخواهند در میان مردم یارگیری کنند که امری مذموم و ناپسند است. این که امروز دیده میشود برخی در کسوت ایرانی از ترامپ دعوت میکنند تا تحریم کرده و فشار بیاورد تا مشکلات ما را حل کند امری قابل تأمل است و گروگان گرفتن ذهن ایرانی توسط دشمن است. این افراد کسانی هستند که تصور میکنند با تکیه بر دشمن خارجی میتوان شرایط امروز جامعه را تغییر داد که اینان هم نه جامعه امروز را میشناسند و نه با تاریخمان آشنا هستند. گمان میکنم که یکی از دلایل چنین تصوری برای این افراد هم این است که ما در داخل حرف مخالف و دلایل مخالفت را نشنیدهایم و نمیخواهیم بشنویم تا آنجا که بسیار نقد ناپذیر شده و هر نوع عدم موافقتی را دشمنی و عناد تصور کرده و با فکر که وجه نرمافزاری دارد سختافزارانه مقابله میکنیم. باید به این هم بیندیشیم که تا چه حد دوستان را به دشمنان نیازمند کردهایم که در نتیجه به دشمن دل بستهاند که بتواند این وضعیت را سامان داده و گره از کار فرو بسته آنها بگشاید؛ گویی با این فرهنگ بیگانه شدهایم که میگوید:
از صحبت دوستی برنجم که اخلاق بدم حسن نماید
عیبم هنر و کمال بیند خارم گل و یاسمن نماید
کو دشمن شوخ چشم ناپاک تا عیب مرا به من نماید
*آیا شما در این اتفاق بیشتر مردم را مقصر میدانید یا اینکه نظام به گونهای عمل کرده که مردم را در این شرایط قرار داده است.
مردم تابع حکمرانانشان هستند. به تعبیر آیتالله جوادیآملی ظاهر مردم باطن حاکمان است. ما اعتماد را هزینه کردهایم. مردم به رهبران انقلاب و انقلابیون بهویژه روحانیون اعتماد کردند و با آنها همراهی کردند تا انقلاب پیروز شود زندگی انسانی و اسلامیتری را تجربه کنند. امروز همگی اینان باید پاسخگوی مردم باشند بهویژه آنان که در قدرت بودهاند و در تصمیمات استراتژیک نظام دخیل بوده یا شاهد و ناظر بودهاند. در گذشته میگفتند:
به دریا در منافع بیشمار است اگر خواهی سلامت در کنار است.
در کشور ما روحانیت وارد قدرت شده ولی بسیاری از آنها الزامات اعمال قدرت را فرا نگرفتند و تصور شد که میتوان جامعه و سازمانها را با سیستم حاج آقایی اداره کرد. الزامات اعمال قدرت آشنایی با سازوکارهای اداره جامعه است و علوم بهویژه علوم انسانی عهدهدار آن هستند. باید سیاست، مدیریت، اقتصاد و حقوق را به عنوان علم و تکنولوژی را به عنوان دستاورد علم پذیرفت و به الزامات آن پایبند بود در سطح اقتصاد کلان قدرت با سیاست ممزوج میشود و فرهنگ نیز با آن پیوند میخورد. در سطح اقتصاد کلان نمیتوان فقط با موعظه، خوشبینی و توکل به خدا انتظار داشت جامعه اداره شود. در جامعه ما دینداری باید با عقلانیت تقابل نداشته باشد. ما دین را در کسوت عقلانی ارائه نکردیم؛ تعارض ساختگی ایجاد کردیم و عقلانیت را از عرصه اجرایی دور کردیم و چون مردم مذهبی بودند و به ما اعتماد میکردند ما هم با موعظه کردن کار را تا جایی پیش بردیم که به اینجا رسیدهایم. بعد از انقلاب غافل از اینکه جهتگیری نظام سابق را نمیپذیرفتیم، ساختارهای عقلانی گذشته را کنار گذاشتیم به جای اداره کردن سیستمها با روش عقلانی با «سیستم حاج آقایی» آنها را اداره کردیم. با پیروزی انقلاب کسانی که در عرصه فرهنگی سرآمد بودند در راس انقلاب قرار گرفتند و در ادامه این جریان، افرادی که اهل فکر و قلم بودند نیز با این تصور که ابزار مناسب برای توسعه فکر و فرهنگ فراهم آمده است، وارد سیاست شدند و سیاست را به عنوان ابزاری برای توسعه فرهنگی به کار بردند؛ اما متاسفانه این افراد خود اسیر سیاست شدند و آنقدر در امور اجرایی فرو رفتند که از توسعه فکری خود باز ماندند و سیاست در همه زمینهها غالب شد. سیاست بر فرهنگ غلبه یافت به گونهای که برای توسعه فرهنگ، نهادهای فرهنگی موازی پدید آورده و مدیریت آنها را هم به سیاسیون دادیم که در نتیجه جامعه ایران به جامعه سیاست زدهای بدل شد که با سیاست میخواستند همه امور را پیش ببرند. این مساله امروز هم مطرح است. سیاست، اقتصاد و فرهنگ و جامعه را به خود وابسته کرده است. یعنی عرصه سیاست را به تمام این حوزهها گسترش دادهایم. مردم به درخواست حاکمیت در تمام مراسمها مثل 22 بهمن، روز قدس و… شرکت میکردند و با حاکمیت همصدا میشدند و این همراهی مردم با حاکمیت نوعی عوامزدگی را در میان مسئولان پدید آورد که باعث برخورد قدرتمندانه آنها با نخبگان جامعه یا نادیده گرفتن آنها شد که در نتیجه بسیاری از نخبگان مهاجرت کردند و امروز ما نیازمند این نخبهها شدهایم و متأسفانه بسیاری از آنها نیز خواسته و ناخواسته در اردوگاه دشمنانمان خیمه زدهاند؛ کافی است شما به سرمایه امروز ایرانیان خارج از کشور بنگرید و اینکه اگر درصدی از این سرمایهها به داخل بیاید چه اتفاقی رخ خواهد داد. دیر فهمیدیم که اقتصاد علم است و پیچیدگیهایی دارد. ما با سوء مدیریتها اعتماد عمومی مردم را از دست دادیم و شرایط فرار مغزها را فراهم کردیم. یکی از مشکلات ما ناتوانی در جذب مجدد نخبگان به کشور است. اگر بتوانیم اعتماد نخبهها را جلب کنیم یک نکته عطف در اداره کشور به شمار میرود. یکی از نقدهایی که مدتهاست به دولت وارد میشود این است که تیم اقتصادی دولت نیازمند خانهتکانی است. هر کدام از اعضای تیم اقتصادی دولت خودش را یک ژنرال میداند و هیچکدام با دیگری هماهنگ نیستند و همچنانکه پیشتر از این نیز گفته بودم آنان از مصادیقی دو پادشاهی هستند که در یک اقلیم نمیگنجند. در دولت قبل نگاه برخی از اعضای تیم اقتصادی دولت به وزیر اقتصاد نگاه استاد به دانشجو و بچه درسخوانی است که فقط باید درسش را بخواند و اجرا را به بزرگترها بسپارد؛ یعنی از بالا به پایین است. تیم اقتصادی دولت چون ادبیات مشترک و عزم واحدی نداشتند موفق عمل نکردند. متأسفانه ورود نهادهای سیاسی، نظامی و امنیتی به اقتصاد هم مزید بر علت شده است و باید گفت همانگونه که برای حفظ انقلاب وارد شدند اکنون باید برای حفظ انقلاب از آن خارج شوند و آن را به بخش خصوصی واقعی و مردم میدان بدهند.
ادامه دارد….
منبع: ماهنامه بانکداری آینده شماره 34 مرداد 97